مصاحبه با دو دانشجوی نخبه سوری در ایران
از خودتان برایمان بگویید در چه رشتهای تحصیل میکنید؟ کی به ایران آمدید؟
بلوه:
خدیجه بلوه هستم در شهر حلب در مرز سوریه و ترکیه به دنیا آمدم موقعی که جنگ شد بورس وزارت علوم ایران شدم. برای تحصیل در مقطع ارشد به ایران آمدم در رشته مدیریت آی تی دانشگاه تهران شروع به تحصیل کردم. حدود 10 است که در ایران زندگی میکنم بعد با یک دانشجوی عراقی ازدواج کردم که در اینجا در مقطع دکتری ادبیات میخواند. رشته تحصیلی دکتری من سیاستگذاری علم و فناوری است که در ابتدا وارد دانشکده علوم و فنون دانشگاه تهران شدیم و بعد ما را به دانشکده مدیریت منتقل کردند. خانوادهام در دوره ارشد و ابتدای دکتری در سوریه محاصره بودند چون به مدت 5 سال در آن منطقه داعش بود که بعد ایران آزادشان کرد.
بسطی:
من تیسیر بسطی، اهل کشور سوریه هستم در سال 85 وارد ایران شدم (2007 میلادی) نحوه ورود ما به ایران به این صورت بود که ما در سوریه یک امتحان دادیم معادل کنکور ایران و یک پذیرش برای دانشگاه ایران گرفتیم، یک برنامه تبادل فرهنگی بین کشور سوریه و ایران وجود دارد که من از طریق این برنامه بورس شدم بعد از ورود به ایران، به دانشگاه بینالملل امام خمینی در قزوین رفتیم و دوره آموزش زبان فارسی گذراندیم و بعد از یک سال وارد دانشگاه شدیم. من پزشک عمومی در دانشگاه اصفهان خواندم و برای تخصص امتحان دستیاری دادم (رزیدنتی) در شهر شیراز قبول شدم و از سال 95 برای تخصص به شیراز آمدم و الان دارم فارغالتحصیل میشوم.
چرا ایران رابرای تحصیل و مهاجرت انتخاب کردید؟
بلوه:
خب ما چند تا گزینه داشتیم بورس عربستان، ترکیه و ایران، مثلاً پسرداییام به ترکیه رفت و در آنجا مستقر شد من چون مذهبی هستم ترجیح دادم به ایران بیایم و دوستانم که به ایران آمده بودند به من راجع به ایران گفته بودند که اینجا جامعه روشنفکری هست. عکسهای ایران را هم دیده بودم مثلاً شیراز و دیده بودم دوست داشتم به ایران بیایم.
بسطی:
من چند کشور انتخاب کردم ایران، قبرس و… جواب ایران زودتر از بقیه آمد در حقیقت من خودم میخواستم به خارج از کشور خودم بروم و مستقل باشم، درس بخوانم برای همین برای بورس تحصیلی اقدام کردم ایران را به خاطر نزدیکی و آشنایی از قبل داشتیم و اینکه ایران در خاورمیانه جزو کشورهای پیشرفته هست وکلا روابط سوریه با کشور ایران خوب هست انتخاب کردم. من بورس دولت نشدم فقط هزینه تحصیلم رایگان هست و هزینههای زندگی با خودم هست.
از تجربیات خود از ابتدای ورود به ایران بگویید
بلوه:
در ابتدا بابت یادگرفتن زبان ما را از فرودگاه مستقیم به قزوین بردند من 3 ماه اول تصمیمم این بود که برگردم به سوریه، چون اصلاً خوابگاهش خوب نبود 7-8 نفر در یک اتاق زندگی میکردیم با چینی و افغانستانی و کرهای خیلی اختلاف فرهنگی داشتیم برایم خیلی سخت بود ولی چون تصمیم خودم بود و خودم خواستم که به ایران بیایم دیدم زشت هست که برگردم آن اوایل چون زبان بلد نبودم برای خرید و کارهای دیگر بسیار برایم سخت بود شهر قزوین هم شهر سردی بود البته من 6 ماهه زبان فارسی را یاد گرفتم چون زبان فارسی نزدیک به زبان ما است زود یاد گرفتم اما دیدم کرهایها و چینیها بیشتر مثلاً 2-3 سال طول میکشد تا یاد بگیرند. ما دو دوره داشتیم یک دوره ساده، یک دوره پیشرفته که هر دوره 3 ماهه بود که باید پایه رو قبول میشدیم تا به مقطع بعدی برویم یک دختر کرهای دوستم هست که یک سال در دوره پایه مانده بود ما کلمات مشترک زیادی داریم برای همین برای ما آسانتر بود. بعد از آموزش زبان اول من را به اصفهان بردند اما آن رشتهای که من انتخاب کردم در اصفهان نبود بعد مجبور شدند به دانشکده مدیریت منتقلم کنند.
بسطی:
هر آدمی هر جا که برود اوایل احساس غربت میکند هر کشور یا شهری یک فرهنگ مخصوص به خود دارد من هم اول که به ایران آمدم برایم سخت بود چون زبان فارسی بلد نبودم نه حرفها و عددها و موقعی که میخواستم با مردم صحبت کنم مجبور میشدم به انگلیسی صحبت کنم لهجه من با لهجه ایرانیها یکی نبود و بعد مردم هم انگلیسی متوجه نمیشدند به نظرم اولین و سختترین آن، همین بحث زبان بود که عادت کردیم. بعد از زبان، مسئله فرهنگ بود فرهنگ شما با فرهنگ ما نقاط مشابه دارد ولی خیلی اختلاف هم دارد.
مثلاً وقتیکه در سوریه بخواهیم سوار اتوبوس بشویم جای سوارشدن زنها و مردها جدا نیست اما در ایران اینطور نیست من یادم هست چند بار اشتباهی از در خانمها وارد شدم چون نمیدانستم و فکر میکردم هر دری که باز شود میشود وارد شد و اتفاق خاصی نمیافتد اوایل یادگرفتن اینها سخت بود.
یا اینکه ما در سوریه اگر بخواهیم خانمی را صدا بزنیم به اسم صدا میزنیم نه به فامیل اما در اینجا صدا کردن خانم به اسم کوچک کار درستی نیست من چند بار این کار را کردم و بعد متوجه شدم کار صحیحی نیست.
از تجربیات خود در دانشگاه و برخورد با دانشجویان، کارمندان و اساتید برایمان تعریف کنید
بلوه:
آموزش دانشگاه خیلی بد و سختگیر بود یک کار میخواستیم انجام بدهیم 3 ماه معطل میشدیم یک نامه میخواستیم برای وزارت علوم بفرستیم اذیت میشدیم هر ترم باید از وضعیت تحصیلی خود به وزارت علوم نامه میزدیم و اطلاع میدادیم چندترم پاس کردیم معدلمان چند شده و … هر وقت که میخواستیم خروج ازکشور بگیریم روندش خیلی طولانی و سخت بود. هنوز هم هست یعنی اگر الان بخواهم از ایران خارج بشوم اقلاً یک ماه زودتر باید بروم پاسپورتم را تحویل بدهم تا بتوانم خروجی بگیرم این خیلی بد هست پسرعمهام در ترکیه است و میگوید من به فرودگاه میروم همانجا به ما خروجی میدهند ولی اینجا اینطوری نیست حس میکنیم اسیر هستیم. خداینکرده اگر اتفاقی برای اعضای خانواده بیفتد خیلی سختتر میشود مثلاً مادر خودم یک اتفاقی برایشان افتاد به بیمارستان رفتند من خواستم به دیدارشان بروم ولی نشد. چون زودتر اقدام نکرده بودم این قانون اگر عوض بشود خیلی خوب میشود.
بسطی:
هرکسی که به کشور دیگر میرود مجبور هست قوانین آن کشور را رعایت کند حتی اگر به نظرش درست نباشد منظورم این هست جدای از درست یا غلط بودن آن قوانین باید آن را رعایت کند من فقط میتوانم اختلافات و بگویم چیزی که مثلاً در سوریه هست و در اینجا نیست یا بالعکس. مشکلی ما همان اوایل در دانشگاه داشتیم این بود که چون زبان فارسیمان خوب نبود جرات نداشتیم به فارسی صحبت کنیم میترسیدیم ما را مسخره بکنند یا مثلاً حرف را اشتباه بزنیم و یا لهجهمان درست نباشد و این باعث میشد منزوی بشویم.
بعضی از اساتید دوست داشتند درکلاس به زبان انگلیسی صحبت کنیم. بعضی دیگر نه دوست نداشتند و عقیدهشان این بود ما چون در کشور فارسیزبان هستیم باید فارسی یاد بگیریم و فارسی حرف بزنیم به نظر من این کار درستی هست چون من خودم که پزشک هستم الان که میخواهم صحبت کنم باید به زبان مردم صحبت کنم خب صد در صد همه مردم انگلیسی بلد نیستند.
تجربه زندگی در خوابگاه برایتان چطور بود؟
بلوه:
در تهران در خوابگاه فاطمیه بودم در آنجا یک خانم پاکستانی و یک خانم عراقی بودند خوابگاهش خوب بود بیشتر از 3 نفر نبودن ما چون ارشد بودیم 4 نفر در یک اتاق بودیم در اینجا طبقه همکف کلاً برای خارجیها بود 3 طبقه دیگر ایرانیها بودند اما در قزوین کلاً همه خارجی بودیم.
بسطی:
خوابگاه ما در اصفهان جدا از دانشجویان ایرانی بود دوتا طبقه بود همه دانشجویان بینالملل از کشورهای مختلف بودند یک خوابگاه در کنار ما بود که خوابگاه ایرانیها بود. در شیراز خوابگاه ایرانیها با خارجیها یکی هست هماتاقی ما از کشورهای خودمان یا هندی یا اروپایی بودند اما در اتاق ما ایرانیها نبودند در خوابگاه 6 طبقه یک طبقه برای دانشجویان بینالملل است.
دوست داشتید با ایرانیها هماتاقی شوید؟
بلوه:
بله دوست داشتم با ایرانیها هماتاقی میشدم تا زبان یاد بگیرم. با ایرانیها هماتاقی شدن از کرهایها و پاکستانیها بهتر هست حس میکنم به ایرانیها ازلحاظ غذا و فرهنگ نزدیکتریم.
بسطی:
هماتاقی شدن با ایرانیها هم نکات مثبت و هم نکات منفی دارد نکات مثبت اینکه اگر هماتاقی ایرانی میبود به تقویت زبانم کمک میکرد یا کمکم میکرد چطور درس بخوانم. در ارتباط با آن میتوانستم یاد بگیرم چه رفتارهایی در جامعه باید انجام بدهم چه رفتارهایی نباید انجام بدهم. ولی نکات منفی این بود که برای دانشجویان ایرانی خوابگاه مثل اقامتگاه بود درصورتیکه برای ما مثل خانه دوم بود دائم در آنجا زندگی میکردیم برای همین مرتب و تمیز آن را نگه میداشتیم اما دانشجویان ایرانی خیلی برایشان مهم نبود؛ و اینکه هماتاقی شدن با افراد از کشورهای مختلف دید آدم را بازتر و ارتباط را گستردهتر میکند.
تجربه شما از برخورد با دانشجوها و اساتید بهعنوان یک دانشجوی غیرایرانی چه بود؟
بلوه:
این بستگی به هر آدم دارد بعضی آدمها دوست دارند با خارجیها کار کنند بعضیها هم نه. چون من در دوره جنگ به ایران آمدم خود ایران نیز در آن چند قسمت شد بعضیها موافق بودند ایرانیها به سوریه بروند و بجنگند بعضیها هم مخالف. آنها که مخالف بودند برخورد خوبی نداشتند به ما میگفتند چرا به اینجا آمدید درس بخوانید باید برگردید به کشور خودتان و بجنگید اساتید هم چیزی نمیگفتد اما حس میکردیم بعضی استادها هم راضی نبودند.
بسطی:
ببینید در هر کشوری همه جور آدم هست آدمهایی که به غریبهها کمک میکنند یا آدمهایی که سنگاندازی میکنند من فکر میکنم آن آدمهایی که سنگاندازی میکردند سطح فرهنگی خوبی نداشتند منظورم این هست که اطلاع درستی از فرهنگ کشورها نداشتند که بدانند چطور میتوانند کمک و راهنمایی بکنند. مثلاً یک عده فکر میکردند که ما به اینجا آمدیم تا جای شمارا بگیریم یا اینکه داریم پول شمارا میگیریم! یک سری حرفها و رفتارها بود حالا چه درست چه اشتباه، درست نبود با آدمی که در سن 18 سالگی از کشور خود مهاجرت کرده و برای خودساخته شدن به کشور دیگری آمده است، اینطور برخورد کنند. من اشتباه نکردم که این کار را کردم خودم دور از خانوادهام در سن پایین دارم تلاش میکنم هنوز شخصیت خودم شکل نگرفته است دارم شخصیت خودم را میسازم. قبل اینکه به اینجا بیایم با خودم فکر میکردم مثلاً اگر با یک نفر روبرو شدم من را به خاطر این روحیه تشویق میکنند اما برعکس سرکوبام کردند که مثلاً چرا به اینجا آمدی و چرا کشور خودت را ول کردی مگر کشور خودت دانشگاهی ندارد چرا فلان و … البته به نظرم این حرفها را بیشتر آدمهایی که در رده پایین بودند، یک سری کارمندهایی که مجبور بودند کار مارا راه بیندازند، میزدند و حالا شاید یک نفر مثل من صبور باشد و حرفی نزند و یک نفر ناراحت بشود و اینجا را ترک کند خیلی از دوستان خودم به خاطر این رفتارها به کشورشان برگشتند خب تصور کنید این افراد پزشکی قبول شدند اما گفتند ما حاضر نیستم اینجا پزشکی بخوانیم به کشور خود برگردیم هر کاری انجام بدهیم بهتراز این است هرروز هزاران حرف، هزاران تیکه به ما بیندازند برگشتند و از نو شروع کردند.
از چه چیزی در دانشگاه اذیت میشدید؟ دوست داشتید چه چیزی تغییر میکرد؟
بلوه
بخش آموزش دانشگاه تهران این روند طولانی انجام کارها بهتر بشود. یادم میآید قبلاً برای دانشجویان خارجی برنامههای خوب میگذاشتند که اخیراً لغو شده مثلاً ما چند بار از طرف وزارت علوم به کرمانشاه و تبریز رفتیم خیلی خوب بود و یا مثلاً برنامههایی برای بازدید از برج میلاد میگذاشتند و تمام دانشجویان بورسیه وزارت علوم از همه دانشگاهها میآمدند در آن اردوها دوستهای زیادی پیدا میکردیم.
بسطی:
اوایل که به دانشگاه رفته بودیم مشکل زبان داشتیم یک ساعت طول میکشید تا معنی کلماتی که میدانیم را پیدا کنیم. برای امتحانهای دانشگاه منابع ممکن بود 600-700 صفحه باشند و برای اینکه آن را بخوانیم خیلی زمانبر بود و این باعث میشد اساتید فکر کنند ما اصلاً برای درس خواندن وقت نمیگذاریم و درس نمیخوانیم خوب زمان بهاندازه کافی نبود که بتوانیم بخوانیم و حفظ کنیم و امتحان بدهیم. زمان امتحان ما هم مثل زمان امتحان دانشجویان ایرانی بود اصلاً زمان بیشتری به ما نمیدادند یا اگر به ما وقت میدادند یک مراقب بالاسر ما بود میگفت وقت تمام شد عجله کنید فرصت ندارید اینطور نبود که یک آرامشی داشته باشیم در این چند دقیقه زمان اضافهای که به ما دادند بتوانیم تمرکز بیشتری داشته باشیم که چند تست را درست بزنیم متأسفانه اوایل واقعاً سخت بود وقتی ما مشارکت نمیکردیم و صحبت نمیکردیم میگفتند شما چیزی نمیفهمید هیچی بلد نیستید و درک نمیکنید.
هیچوقت نشد که خودشان را بهجای ما بگذراند و آرام تر و بدون لهجه (اصفهانی) صحبت کنند یا اینکه بگویند اشکال ندارد این فرد از خارج آمده شاید زبان خوب نباشد و بعداً بهتر شود همچین کسی نبود که این حرفها را به ما بزند چند تا دوست داشتیم که می آمدند به ما میگفتند شما باید بیشتر درس بخوانید اینطوری بهتر میشوید اما از اساتید دانشگاه انگشتشمار بودند که اینطوری برخورد کنند و متأسفانه بیشتر اساتید که 80 درصدشان در کشورهای دیگر درس خواندند و این مشکلات را در کشورهای خارجی تجربه کردند بااینحال ما چنین برخوردی از آنها ندیدم که درک کنند اکثر اوقات حرفها تهدیدی بود اینطور میگفتند اگر درسی را بیفتید من حذفتان میکنم اگر مشروط بشوید اخراجتان میکنیم انرژی مثبت به ما نمیدادند بیشتر تهدید بود من نمیگویم شرایط ما با شرایط ایرانیها متفاوت باشد ولی لااقل یک فرصت به ما میدادند که خودمان را نشان بدهیم.
اگر یک نفر بخواهد از سوریه یا هر جای دیگر برای تحصیل به ایران بیاید به او چه توصیهای میکنید؟
بلوه:
من در این موقعیت به بچه خواهرم که کنکور هم داده است، توصیه کردم به ایران بیاید با اینکه میتواند در سوریه پزشکی بخواند چون بعد جنگ سطح دانشگاه پایین میآید چون خودم اینجا هستم به او گفتم به ایران بیاید و اگر هم بخواهیم با ترکیه مقایسه کنیم اینجا مثلاً 3 هزار دلار خرج درس خواندن میشود. در ترکیه 10 هزار دلار هم ازلحاظ هزینه اینجا مناسب تر و هم ازلحاظ دینی و مذهب اینجا برای بچه 18 ساله بهتر است. توصیه میکنم اول راه باید محکم باشد چون خیلی در غربت سخت است مثلاً من خودم میخواستم برگردم اما حالا که من اینجا هستم برایش آسانتر است پیش یکی از اعضای فامیل باشد احساس غربتش کمتر میشود یا در مورد زبان، مثلاً من زمانی زبان یادم گرفتم که با ایرانیها ارتباط بیشتری برقرار کردم به خانه دوستم میرفتم و وقتی میدیدم با بچهاش صحبت میکند بیشتر میفهمیدم که واژهها در کجا به کار میروند کاربرد کلمهها بهتر متوجه میشدم خواهرزادهام هم به این روش راحتتر زبان یاد میگیرد.
بسطی:
بله زیاد از من میپرسند که آیا برای تحصیل به ایران بیایم من همین مواردی که به شما گفتم را به آنها هم میگویم هم سختیها را میگویم هم نکات مثبت را. ایران به لحاظ علمی در منطقه خاورمیانه پیشرفته است. یادگیری زبان برای سوریها و عربها به دلیل همپوشانی که زبان فارسی با عربی دارد راحتتر است و زمانبر نیست مدرک ایران معتبر است وقتی برگردیم به کشور خودمان و یا اگر به کشورهای دیگر برویم مدرک دانشگاههای اینجا را قبول دارند و سخت نمیگیرند. یکی از دوستان خودم که در اینجا تحصیلکرده بود و برای ادامه تحصیل به آلمان رفته است و در آنجا چشمپزشکی میخواند. مدرک ایران موردقبول اکثر کشورهاست. کلاً امکانات و خدمات در اینجا بهتر از کشور خودم است خدمات پزشکی در ایران یک درجه بالاتر از سوریه است یا خدمات اینترنتی در ایران باوجود محدودیتهایی که وجود دارد به نظرم بازهم از سوریه بهتر است.